اولین مسافرت من با امیر علی
خوب بلاخره بعد از 2هفته برگشتیم،رفته بودیم خونه مامان جون یه هفته ای اونجا بودیم آخه بابایی امتحاناتش شروع شده قرار بود تا ماه بعد اونجا باشیم که هم بابایی دلش برا ما تنگ شد ما هم دلمون برا بابایی تنگ شده بود،یه هفته ایم رفتیم شهرستان خونه ی دایی مامانی این اولین مسافرتی بود که با هم رفتیم پسرم،بد نبود خوش گذشت فقط بابایی نذاشت زیاد بمونیم دا،توام پسر خوبی بودی زیاد اذیت نکردی قربونت برم که رفته رفته داری بزرگو عاقل و آروم میشی البته شیطونیای خودتو داریا هرروز یه شیرین کاری جدید یاد میگیری هرروز شیرین ترو خوردنی تر میشی بعضی وقتا که با هم بازی میکنیم میخندی و صدا در میاری دلم میخواد بغلت کنمو لهت کنم بچلونمت انقدر که با نمکی و شیطون،کوچولوی خودمی دیگه عزیز دلمی دیگه قربون اون خنده هات برم که اینقدر نازی،عزیز دل مامان 22 این ما 3ماهه شدی،سه ماهگیت مبارک گلم خوب اینجا نبودیم که اون روز تیریک بگم بهت الان از ته دل تبریک میگمو با تمام وجود میبوسمتو میگم مامانی عاشقته پسرم با هر خنده ی تو میخنده و با هر نفس کشیدنات نفس میکشه و بزرگ شدنتو با عکس گرفتن از لحظه لحظه ی زندیگ به تصویر میکشم تا در آینده که برای خودت جوان رشیدی شدی بیبینی یه زمانی چقدر کوچولو و ناز بودی و الن چقدر بزرگو مرد شدی برای خودت قربونت برم عسلی مامان به امید اون روزا که برا خودت پسر بزرگی شدی مرد شدی و پسر صالحو با ایمانی شدی.انشاالله....