امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 33 سال و 16 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 33 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

امیرعلی نفس مامانو بابایی

جلفا با امیرعلی وبابایی

1393/4/25 17:00
نویسنده : مامانی
129 بازدید
اشتراک گذاری

2شنبه بود که یهویی تصمیم گرفتیم فردا بریم جلفا شبش عمو شهریار اینا اینجا بودن شب دیر وقت خوابیدیمو قرار شد صبح زود رابیافتیم عسلی مامانم که اون شب قشنگ خوابید تا مامانیش خوب استراحت کنه فردا خسته نباشه،صبح بعداز صبحانه وسایلارو حاضر کردیمو تقریبا 30/9 را افتادیم منو بابایی و امیرعلی جون و زن عمو و پسرعمو عقب نشستیم، عمو شهریار رانندگی میکردو مامان ثوری هم جلو نشسته بود،بعده یکی 2ساعت رسیدیم نفس هم همه راهو خواب بود،اولش رفتیم بازار روس ها مامانی یه عینک آفتابی خرید بعدش نفس شروع کرد به گریه کردن و اذیت دادن آخه گرما زده شده بود منو بابایی بردیمش تو ماشین یکم کولرو باز کردیم حالش بهتر شد قشنک نتونستیم بازارو بگردیم خلاصه بقیه هم اومدنو رفتیم بازار اصلیش اکثر مغازه ها بسته بود بخاطر ماه رمضون و نتونستیم زیاد بگردیم نفسم که اصلا از گرما خوشش نمیاد همش نق میزد فقط تونستیم چنتا وسایل بگیریم متاسفانه، برا نفس بستنی ساز مجیک یدونه ماشین قرمز یدونه ظرف غذا و رو بالشی کارتونی و یه جفت نمک دون اردکی گرفتیمو مامانی هم که یدنه ساک کوچولو گرفت،نهارو رفتیم تو یکی از پارکا تو آلاچیق خوردیم یکم استراحت کردیمو را افتادیم هوا بدجوری گرم بود نفسم که خیس عرق شده بودو بی تابی میکرد بخاطر نفس و گرمی هوا زود رفتیمو زود برگشتیم ولی در کل خوش گذشت اینم اولین مسافرت کوتاهی که منو بابایی و نفس با هم بودیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

عکسای خریدای نفس

بستنی ساز مجیک

ظرف غذا

روبالشی نفس تا رسید خوابید روش چقدم دوسش داره

ماشین نفس که عاشقش شده همش میگه بدین بخورمش

نفس که گرما زده بود اصلا حال نداشت

نفس با پسر عموش

نمک دونای اردکی

 

پسندها (1)

نظرات (0)