مروارید کوچولو خوش اومدی
آخرین مطلب رو 5 مهر فرصت کردم بنویسم و الان که دارم این مطلب رو مینویسم درست 5 آبان هستش و من 1 ماهه تمامه که به دلایلی فرصت نکردم بیام و امروز بلاخره اومدمو میخوام از اتفاقایی که تو این یک ماه افتاده بگم البته به طور خلاصه چون تو این ماه خیلی اتفاقا افتاده اما من فقط به مهماش اشاره میکنم وووووووووووووووووووووو بلاخره مهمترین اتفاق این ماهو زندگی 7 ماهه ی عشقم که منتظرش بودیم بی صبرانه اتفاق افتاد و تو تاریخ 1393/7/13 امیرعلی عشقم نفسم و میوه ی زندگی منو بابایی دندون در آوورد و مرواریدای کوچولوش لثه ترکوند و خود نمایی کرد،عشقم عسلم نفسم مبارکت باشه تبریک میگم بهت نفسم و ازت معذرت میخوام که نتونستم جشن دندونی بگیرم برات بنابه دلایل شخصی که بزرگ شدی بهت میگم حتما نفس،دومین اتفاق مهم هم اینه که امیرعلی بعضی کلمات کوتاهو نا مفهومم میگه مثه (ماما یا عمه یا دادا که من میگم دایی میشه بعدا این کلمه و بعضی وقتام بابا هم میگه)،خوب نفس بر خلاف اینا شیطونم شده یعنی اصلا آروم قرار نداره همش دوس داره باهاش بازی کنیم مخصوصا که انقدر دوس داره راه بره که نگو همش دوس داره یکی از دستاش بگیره و راه ببردش انقدر ذوق میکنه که نگو خیلی وابسته ی من شده تا منو میبینه خودشو میندازه بغلم منم که با این اوضاع همش باید باهاش بازی کنمو همش باهاشم باشم یعنی اصلا به کارای خودم نمیرسم شیطون بلا خیلی اذیت میکنه بعضی وقتا عادتای بدی هم پیدا کرده مثه خوابیدن با پتو،نق زدن همش بغل ما بودنو سخت خوابیدن خیلی خستم میکنه تازگیام شبا خیلی بد میخوابه همش دوس داره لباس تنش کم باشه روشم نپوشونم حتی وقتی هوا سرده اگه گرمش بشه نمیذاره هیچ کس بخوابه وای ی ی ی ی ی ی یعنی شده یه بچه ی لوسو ننر که نگو خدا کمکم کنه بزرگ شه چی میشه دیگه ،،خوبه الان نمیتونه راه بره یا چهار دستو پا حرکت کنه اونوقت دیگه خونرو بهم میریخت وای وای وای،با این همه شیطونیایی که داره بازم عاشقشم یعنی بیشتر از خودم دوسش دارم قربونش برم پسر منه دا هرچی باشه از شیطونیای خودم تو بچگی از مادم زیاد شنیدم..........................................فعلا اینا بسه بازم انگار بیدار شد من رفتم فعلا........................