امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 33 سال و 16 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 33 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

امیرعلی نفس مامانو بابایی

سررما خوردگی شدید

چند روزیه نفس بدجور سرما خورده یعنی اصلا نمیتونه نفس بکشه راحت مخصوصا تو خواب سینش موقع نفس کشیدن خش خش میکنه و سرفه ها شدیدو خلط دارم داره،دیروز بردیمش دکتر کفت مننژیت هستش منم یکم ترسیدم اومدم تحقیق کردم دیدم اشلا علایم اونو نداره دکتر یه چیزی گفته دا خلاصه چند تا دارو نوشت که الان حالش خدارو شکر بهتره بهترم میشه ایشالا قربونش برم بدجور اذیت میشه خودشم اصلا نمیتونه راحت بخوابه هر 5 دقیقه با گریه از خواب بیدار میشه ایشالا خوب میشه چند روز بعد....... ...
16 آبان 1393

وابستگی

این روزا امیرعلی بدجوری وابسته من شده یعنی اصلا نباید از جلوی چشمش دور بشم تا چششم بهم میوفته گریه میکنه که بغلم کن یعنی کارم شده فقط باهاش بازی کردن تا میخوابه تند تند کارامو میکنم بیدارم که میشه باید پیشش باشم یعنی شب که میخوابه انقدر خسته میوفتم که نمیفهمم کی خوابم برد.......تا صبحم که انقدر غلت میخوره که من مجبور میشم تو یه جای کوچولو جمع شم تا صبح بخوابم،خلاصه یه بلاچه ای شده که نگو یعنی خستم میکنه هاااااااااااااااااااااااا  با کسی هم نمیمونه اصلا حتی با باباشم نمیونه قربونش برم عسلم............ ...
16 آبان 1393

اولین محرم

امسال اولین محرم امیرعلی جون بود،متاسفانه چون سما خورده بود نتونستیم بیرون ببریمش،ولی یه چندباری با ماشین بیرون بردیمش از تو ماشین یه نگاهی انداخته و بعدش خوابش برده،قربونش برم هم تعجب کرده بود هم یجورایی خوششش اومده بود دوست داشت نگا کنه اما خواب امونش نمیداد،سینه زدن یاد گرفته میخواد سینه بزنه بعضی وقتا میبره اشتباهی دستشو به صورتش میزنه قربونش برم که اینقدر باهوشه........... راستی قبل از محرم هم یه آش دندونی هم بخاطر رسمش پختیمو قسمت کردیم با یه عکس کوچولویی برا یادگاری با عجله شد در ضمن خیلی وقته دندوناش در اومده ها ولی قبلا هم گفتم بخاطر برخی مشکلات نشد جشن دندونی بگیرم اینم برا اینکه تو دلم نمونه پختم........ایشالا تولدش جب...
12 آبان 1393

بدون عنوان

محرم شد نمی خواهی بیایی؟ الا ای صاحب قلبم کجایی؟ محرم شد نمی خواهی بیایی؟   خوشا آن شور و حال و اشک و آهت   خوشا آن ناله های نینوایی   خوشا بر حال تو هروقت که خواهی کنار تربت آن سر جدایی   ...
7 آبان 1393

سلام بهونه ی قشنگ من برای زندگی

سلام دنیای مامان سلام همه چیزو همه کس مامان،با اومدنت به زندگی ما معنا دادی نفسم،با اومدنت حس لطیف و بزرگ مادر بودنو به من بخشیدی و من فهمیدم که مادر یعنی عشق مادر یعنی یه دنیا محبت و اینطور بود که قدر زحمات مادرمو الان میفهممو دست بوس همه ی زحماتش هستم که عمرشو به پای ما گذاشته،با اومدنت حس پدر بودن رو به بابایی دادی که عاشقانه دوست داره، با اومدنت به قلب ما نور بخشیدی و هر لحظه ی مارو شیرینو شیرینتر کردی ممنونم ازت پسرم. الان 7 ماه از زمینی شدن فرشته کوچولوی ما میگذره و من هر روز بیشتر از پیش عاشقش میشیم،بزرگ که میشی عاقل تر باهوش تر وشیرینتر میشی از خدا میخوام به ما کمک کنه و مارو یاری بده تا تو فرشته ی ناز رو ب...
7 آبان 1393

مروارید کوچولو خوش اومدی

آخرین مطلب رو 5 مهر فرصت کردم بنویسم و الان که دارم این مطلب رو مینویسم درست 5 آبان هستش و من 1 ماهه تمامه که به دلایلی فرصت نکردم بیام و امروز بلاخره اومدمو میخوام از اتفاقایی که تو این یک ماه افتاده بگم البته به طور خلاصه چون تو این ماه خیلی اتفاقا افتاده اما من فقط به مهماش اشاره میکنم وووووووووووووووووووووو بلاخره مهمترین اتفاق این ماهو زندگی 7 ماهه ی عشقم که منتظرش بودیم بی صبرانه اتفاق افتاد و تو تاریخ 1393/7/13 امیرعلی عشقم نفسم و میوه ی زندگی منو بابایی دندون در آوورد و مرواریدای کوچولوش لثه ترکوند و خود نمایی کرد ،عشقم عسلم نفسم مبارکت باشه تبریک میگم بهت نفسم و ازت معذرت میخوام که نتونستم جشن دندونی بگیرم برات بنابه دلای...
5 آبان 1393

این روزااااااااااااااااااا

خوب کار جدیدی که پسرم این روزا یاد گرفته نشستن هستش میتئنه بذون کمک بشینه اما زیاد وول بخوره میخوره زمین خیلی خوب نمیتونه خودشو نگه داره فذاش شم،میتونه موقع نشستن خم شه به اطراف و از رو زمین چیزیرو برداره و تازگیام کنارش که میشینم نخوره زمین خودشو همش میندازه بغلم قربونش برم الهی،صداهای جدید از خودش در میاره مثه: آماماماماما یا آبابابابابا ............ من که میگم این صداها تو آینده میشه مامان و بابا،تن صداش بالا رفته داد میزنه جیغ میکشه و یا بلند بلند گریه میکنه خودشم با عصبانیت چشماشو میبنده صداشو بلند میکنه و با دستاش همش میکوبه به زانوهاش یا شکمش،یعنی تو این حالت هیچیو هیچ کس نمیتونه آرومش کنه،قربون اون اخلاقت برم که کشیده به خودم.........
5 مهر 1393

سلاممممممممممممم

سلام سلام و سلام .......... خوب غیبتم یکم طولانی شده ولی نمیشه کاری کرد چون اصلا وقت نمیکنم زود زود بیام،با این پسر شیطون بلایی که من دارم وقت خیلی کم میارم یعنی بلا شده ها قربونش برم............ بگم از این روزای نفس:نفسم که داره دندون در میاره خیلی بی قرار شده لثه هاش که شدیدن باد کرده همین روزاست که دندونای نازش نیش بزنن،بیرون روی داره و تازه فداش بشم سرمام خورده دیگه شده نور علی نور خلاصه بدجور وابسته من شده همش بغلمه میذارمش زمین خودشو میندازه میندازه بغلم،شب با گریه بیدار شدناش و دیر خوابیدناش بدجور کلافم کرده نمیدونم چطور آرومش کنم فقط با شیر خوردن آروم میشه غذام که نمیخوره،هرکاری میکنم که آرومش کنم قربونش برم خیلی اذیت...
5 مهر 1393

6 ماهگیت عشقم مبارککککککککککک

سلام فدات شم عشقممممممممم دیروز نفسم 6 ماهه شدی و دلیل اینکه امروز نوشتم اینه که هم مهمون داشتیم هم شما بذجور مریض شده بودی و اصلا دوس نداشتی بذارمت زمین یا تو بغلم بودی یا رو پام شبم که تا صبح فقط رو پام خوابیدی الانم که خدارو شکر حالت بهتر شده و سر حالی فدات شم بخاطر سلامتی خودته نفسم الاهی دردت به جونم عشقم 1 ماهم بزرگتر شدی ایشالا که 120 ساله بشی عمر مامان............ 6 ماهگیت مبارک باشه ماه زندگی من ...
23 شهريور 1393

اندر احوالات این روزای پسری

خوب دلیل اینکه یکم دیر اومدم اینه که سرم بدجور گرم نفس شده یعنی از 2هفته قبل شروع کردم به دادن غذا برای امیر علی یکم برنامه هام بهم ریخته الن میشه گفت امیر علی 3 وعده غذا میخوره 2 وعده فرنی و یک وعده سوپ اما خیلی خستم میکنه غذا خوردنش اصلا دوسنداره با قاشق غذا خوردنو یا داد میذنه یا گریه میکنه که چرا کشیدی قاشقو از دهنم قاشقو از دستم میگیره و خودش میبره دهنش یعنی همه جارو بهم میریزه با غدا خوردنش در ضمن زیادم نمیخوره چند قاشق فقط،چون به خوردن شیر با شیشه عادت کرده دوس داره همش دهنش باشه،خلاصه داستانی شده غذا خوردنش بعضی وقتا دیگه مجبور میشم فرنی رو بریزم تو شیشه بدم بهش تا آروم شه...... تازه 22 این برج هم نفس واکسن 6 ماهگی داره میتر...
12 شهريور 1393